پیرزن و خروس

افزوده شده به کوشش: نسرین و.

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: سید حسین میرکاظمی

کتاب مرجع: افسانه های شمال - ص ۷۶

صفحه: از 333 تا 334

موجود افسانه‌ای: خروس

نام قهرمان: -

جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan

نام ضد قهرمان: قاضی

قصه ای است از به تمسخر کشیدن قضاوت ناروا. این قصه را به طور کامل از کتاب «افسانه های شمال» می نویسیم

«یکی بود یکی نبود. پیرزنی بود که همیشه مسجد محل را آب و جارو می کرد. در یکی از روزها حین جارو کردن سکه ای یک ریالی پیدا کرد. پیش خود گفت:« انگور بخرم که خنده داره، پسته بخرم که پوسته دارده، میوه بخرم که دونه داره، کشمش بخرم که شیرینی داره، پس ماست بخرم که دلم میخوادش. راه افتاد به بازارچه رفت. یک کوزه ماست خرید برگشت و روی ایوان خانه گذاشت و رفت به مطبخ تا نمک بیاورد که خروس بزرگش آمد و ماست را خورد. پیرزن برگشت کوزه را خالی دید و متوجه منقار ماستی خروس شد، فهمید کار، کار خروس است. خروس را گرفت و پیش قاضی برد و ماجرای ماست خوری او را گفت. قاضی گفت: سر خروس را ببر با آن یک غذای خوشمزه درست کن تا من هم بیایم بخورم تا سزای هرچه خروس باشد! پیرزن به خانه برگشت. خواست سر خروس را ببرد، خروس گفت قوقولی قوقو چه کارد تیزی! پرهایش را کند و در آب جوش گذاشتش، خروس گفت قوقولی قوقو چه آب داغی! پیرزن لای پلویش گذاشت، خروس گفت قوقولی قوقو چه جای نرمی! سر ظهر قاضی به خانه پیرزن آمد ،خروس را با پلو خورد. خروس در شکم قاضی بود که گفت: قوقولی قوقو چه جای گندی!

Previous
Previous

پادشاه و سه دخترش (1)

Next
Next

پادشاه ظالم که رعیت او را از سلطنت برکنار کرد